بخشی از متن پاورپوینت گروه سلفي :
سلفیه
از آغاز قرن چهاردهم, مکتب سلفیه بر سر زبانها افتاد و گروهی آن را به عنوان دین و مذهب, برگزیدند و خود را سلفی نامیدند و برخی, آن را روش فکری برای رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
فهرست مندرجات
1 - تاریخچه سلفیه1.1 - اصلاحات اشعری
1.2 - نقش ابنتیمیه
1.3 - نقش محمد بن عبدالوهاب
1.4 - شعار سلفیه
1.5 - رغبت اخوان المسلمین
1.6 - سلفیگری در نجد
2 - روش فکری سلفیه
3 - جایگاه عقل در مکتب سلفیه
4 - نمونهای از استنباط سلفیه
4.1 - پیروی صحابه در حدیث خیر القرون
4.2 - اشکالات استدلال
4.2.1 - خروج از معنای لغوی
4.2.2 - دیدگاه ابنحجر
4.2.3 - مخالفت حدیث با واقعیت
4.2.4 - اختلاف در فهم سلف
4.2.4.1 - اختلافات عصر نبوی
4.2.4.2 - اختلاف پس از پیامبر
4.2.5 - فهم ناقص سلف
4.2.6 - حذف جایگاه اهلبیت
4.2.7 - عدم حجیت قول صحابه
4.2.8 - صالح نبودن همه سلف
4.2.9 - تکفیر و روش سلف
4.2.10 - روش صحیح سلف صالح
5 - عناوین مرتبط
6 - پانویس
7 - منبع
تاریخچه سلفیه
سلفیها خود را پیرو مکتب (اهل حدیث) میدانند که در عصر عباسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان, پدید آمدند. پس از درگذشت احمد بن حنبل در سال 241 ق که بنیانگذار مذهب اهل حدیث است, این شیوه در میان حنبلیها ادامه داشت و حنبلیها در اصول و فروع و عقیده و احکام, خود را پیرو اهل حدیث دانستند. خلفای عباسی از دوران (متوکل) تا زمان (مقتدر), به ترویج این مکتب پرداختند.
اصلاحات اشعری
در سال 305 ق, ابوالحسن اشعری (متوفای 324 ق) تحت عنوان (احیاگری مکتب اهل حدیث) و به طور اخص احمدبنحنبل, مکتبی را پیریزی کرد و خواست اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث ایجاد کند؛ زیرا عقیده آنان با خرافات زیادی آمیخته شده بود و پیوسته میگفتند: (قرآن, قدیم است) و بشر در زندگی خود فاقد (اختیار) است و خدا دست و پا و چشم و دیگر اعضا را دارد! او برای اصلاح این مکتب, به پا خاست و توانست اصلاحاتی انجام دهد؛ ولی متعصبان اهل حدیث او را از خود طرد کردند. ابوعبدالله حمرانی گفته است: (اشعری وارد بغداد شد و نزد رئیس مذهب اهل حدیث به نام بربهاری رفت و گفت: من با سران اعتزال مانند جبایی و ابوهاشم مناظره کردهام و منطق یهود و نصارا را شکستهام.) رئیس مذهب اهل حدیث گفت: (من از سخنان تو چیزی نمیفهمم و فقط به آنچه احمدبنحنبل گفته است, ایمان دارم.) سپس اشعری برای جلب نظر اهل حدیث, کتاب (الابانه) را نوشت
[1] ابن عساکر, علی بن حسن, تبیین کذب المفتری, قسم تعلیقه, ص389.
که تا حدی بیان کننده عقیده اهل حدیث است. با پیدایش مکتب اشعری, شکاف عظیمی بین اهل حدیث و آنها پدید آمد و پیوسته در جنگ و جدال بودند و گاهی اختلافاتشان به خونریزی میانجامید و علتش این بود که اشعری اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث انجام داد و برای خود در مسائل عقیدتی مقامی قائل شد.نقش ابنتیمیه
در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند, هرگز (سلف) و (سلفیه) به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابن تیمیه (م 728 ق) دعوت به شیوه (سلف) را شعار مکتب خود ساخت؛ ولی وی از کلمه (سلفیه) بهره نمیگرفت و میگفت: ما تابع (اهل سنت و جماعت) هستیم که در سه قرن نخست میزیستهاند؛ یعنی از 11 تا 300 ق.
پس از درگذشت ابن تیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضد او, دعوت به پیروی از اهل حدیث, آن هم به شیوه این گروه محدود, چندان رونقی نداشت و برخی از شاگردان او, مانند ذهبی (م 748 ق) و ابن قیم (م 751 ق) و ابن کثیر (م 77 ق) نتوانستند شیوه او را ترویج و گسترش دهند و پیروانی فراهم آورند؛ زیرا او این فکر را در شام و مصر مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت بود.
نقش محمد بن عبدالوهاب
این شیوه در سالهای بعد, به وسیله محمد بن عبدالوهاب (م1207ه.ق) در سرزمین نجد که فاقد فرهنگ اسلامی و علمای برجسته بود, احیا گردید و گسترش یافت. سپس بر اثر پشتیبانی آلسعود در سرزمین نجد به صورت مذهب رسمی درآمد و با تسخیر حرمین شریفین در پرتو حمایت استعمار بریتانیا, این مذهب بر این مناطق تحمیل گشت و تمام مراکز علمی و دانشگاه و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمی در اختیار آنان قرار گرفت و گروههای دیگر, از این حوزهها بیبهره شدند.
شعار سلفیه
از نظر محققان, شعار (سلفیه), نخست در مطبوعات مصر مطرح شد؛ آنگاه که مصر به اشغال انگلستان درآمد و گروهی از مصلحان مانند سید جمالالدین اسدآبادی (م 1316 ق) و شیخ محمد عبده (م 1323 ق) در مقابل هجوم فرهنگ و تمدن غرب, تصور کردند که راه رهایی از چنگ اشغالگران این است که در مقابل گروهی که فریب فرهنگ غربی را خورده و بیشتر در آنها هضم شده بودند, مردم را به همان اسلام پیشینیان دعوت کنند. گروه اول برای اینکه حرکت خود را با شعاری زیبا, همراه کنند, شعار (سلفیه) را انتخاب کردند تا بگویند ما پیرو اسلام راستین قرون نخستین هستیم؛
[2] رمضان البوطی, محمد سعید, السلفیه مرحله زمینه مبارکه لا مذهب اسـلامی, ص 232-233.
ولی آنان از احیای این مکتب, هرگز قصد تکفیر دیگران یا ایجاد شکاف در میان مسلمانان را نداشتند, بلکه از روی خوشبینی به صحابه و تابعان, این مسلک را ترویج کردند.رغبت اخوان المسلمین
در سال 1929 م که جمعیت (اخوان المسلمین) در مصر تشکیل شد, آنها نیز به این مسلک رغبت نشان دادند و خیال کردند پیروی از گروههای نخستین اسلامی ـ صحابه و تابعین ـ نجاتبخش امت اسلامی است؛ ولی در عین حال به همه فرقهها, روی خوش نشان داده, غالباً به مسائل سیاسی و در رأس آنان تأسیس حکومت پرداختند.
سلفیگری در نجد
اما سلفیگری در نجد که خود را وارث محمد بن عبدالوهاب میدانست, موجی از تندروی و سختگیری به راه انداخت و کمکم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهی برای ساکت کردن مخالفان, شیعه را تکفیر کرد, اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواند و مدعی شد که اسلام ناب در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت برای همگان حجت است و هر کس از این راه, عدول نماید, بدعتگذار یا خارج از اسلام است. باید توجه داشت اکنون سلفیهای نجدی, یک گروه نیستند, بلکه گروهی (سلفی تبلیغی)اند؛ ولی گروهی دیگر گام فراتر نهاده و (سلفی جهادی) میباشند و میگویند با تشکیل جنبشهای مسلحانه زیرزمینی, باید دولتها را سرنگون کرد و قدرت را به دست گرفت و اسلام اصیل را پیاده کرد.
روش فکری سلفیه
مسئله مهم, آگاهی از روش فکری سلفیه است, آنها دو روش دارند که به هم نزدیک است: گروهی فقط کتاب و سنت را حجت دانسته, از داوریهای عقل کمک نمیگیرند. گروه دیگر میگویند قرآن و سنت وقتی برای ما حجت است که با فهم (سلف) همراه باشد؛ زیرا ما آیین خود را از آنها گرفتهایم.
آنان در تعبد به نص (کتاب و سنت), بین خبر واحد و خبر متواتر فرق نمیگذارند و خبر واحد را در تبیین عقاید و معارف, حجت میدانند و چند وقت پیش در همایشی درباره (حجیت خبر واحد در عقاید) که در عربستان سعودی برگزار شد, همگان تصریح کردند که قول ثقه در عقاید برای ما حجت است. بر همین اساس خدا را با صفات بشری توصیف میکنند و برای او به خنده و گریه و آمدن و رفتن و نشستن و پا نهادن در جهنم معتقد هستند و میگویند: (صدای تختی که روی آن مینشیند, مانند صدای کجاوه است!)
جایگاه عقل در مکتب سلفیه
سؤال هشتم: کتاب و سنت که سلفیها آنها را منبع فکری خود میدانند, نسبت به عقل بسیار تأکید میکنند. واژه (عقل) در قرآن 49 بار آمده است و واژههای (نُهی) و (لُبّ), در موارد زیادی به کار رفته است. ما خدا و رسالت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با عقل شناختهایم. چگونه این خلف صالح به (سلف صالح) نسبت میدهد که بهرهگیری از عقل, کار (عقلگرایان) است و (عقلگرایان) جایگاهی در میان مسلمانان ندارند؟! آنان توجه ندارند که کنار نهادن خرد و بیاعتنایی به آن سبب میشود که اصل دین متزلزل شود. اساس دین که همان شناخت خدا و شناخت انبیا و آخرین پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است, تنها با کتاب و سنت, انجام نمیشود. حتی قرآن مجید, (توحید در خالقیت و ربوبیت) را با قانون خرد ثابت میکند و میفرماید: (لو کان فیهما آلههٌ الا اللهُ لفسدتا:
[3] انبیا /سوره 21, آیه 22.
اگر در آسمان و زمین, خدایانی جز الله وجود داشتند, آن دو تباه و نابود میشدند.)نمونهای از استنباط سلفیه
اکنون درباره شیوه آنان در استنباط عقاید, چند سؤال را مطرح میکنیم.
پیروی صحابه در حدیث خیر القرون
آنان میگویند: (باید از صحابه و تابعان پیروی کرد؛ زیرا فهم آنان, مقیاس حق و باطل است) و در این مورد, به حدیث نقل شده از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استدلال میکنند که فرمود: (خیرُ القرون قرنی, ثمّ الذین یلونهم ثم الذین یلونهم...: بهترین مردم, مردم زمان من هستند. سپس مردمی که پس از آنان میآیند. سپس مردمی که بعد از آن گروه میآیند.)
[4] بخاری, محمد بن اسماعیل, صحیح البخاری, ج3, ص171, حدیث شماره 2652.
[5] بخاری, محمد بن اسماعیل, صحیح البخاری, ج5, ص3, حدیث شماره 3651.
[6] بخاری, محمد بن اسماعیل, صحیح البخاری, ج8, ص91,حدیث شماره 6429.
آنگاه دوران هر کدام از سه گروه یاد شده را صد سال تخمین میزنند که مجموعاً سیصد سال میشود. ابن تیمیه و پیروانش با این حدیث, سه قرن نخست اسلامی را (که هر قرنی از نظر آنان صد سال است), ملاک حق و باطل شمرده و آنچه را که در این زمان انجام گرفته و یا به طور عملی آن را تأیید کردهاند, به صورت کامل میپذیرند, چون پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این حدیث, این سه قرن را قرون ممتاز شمرده است. امتیاز این قرنها به خاطر کسانی است که در آن سیصد سال زندگی میکردند و خیر بودن آنان, موجب این است که گفتار و سکوت آنان را حجت بدانیم.اشکالات استدلال
این نظریه, با سؤالات و ابهامات زیادی همراه است.
خروج از معنای لغوی
(قرن) در لغت عرب, برخلاف اصطلاح معاصر, به معنی صد سال نیست, بلکه به معنی جمعیتی است که در یک زمان با هم زندگی میکنند و سپس جمعیت دیگر جای آنان را میگیرند و قرآن مجید هم کلمه (قرن) را در همین معنا بهکار برده است. واژه (قرون) در قرآن کریم هفت بار بهکار رفته و هرگز از آن, (قرن) اصطلاحی یعنی (صد سال) اراده نشده, بلکه به معنای (مردم یک زمان) به کار رفته است.
[7] ابن منظور, محمد بن مکرم, لسان العرب, ج 13, ص 334, ماده قرن.
نمونهای از این کاربرد, این آیه شریفه است: (الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرنٍ مکّنّاهُم فی الارض ما لم نُمکّن لکم وارسلنا السما علیهم مدرارا و جعلنا الانهار تجری من تحتهم فاهلکناهم بذنوبهم وانشانا من بعدهم قرنا آخرین؛[8] انعام/سوره 6, آیه 6.
آیا ندیدهاند که چه اندازه پیش از ایشان جمعیتهایی را نابود کردیم که در زمین, آنان را توانمند ساخته بودیم؛ بهگونهای که به شما آن توان را ندادهایم و از آسمان به فراوانی برای آنها باران فرستادیم و جویها از زیر آنان روان ساختیم, ولی سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود کردیم و جمعیتی دیگر پدید آوردیم.) بنابراین, تفسیر حدیث (خیر القرون) به سیصد سال, هیچ پایه و اساسی ندارد و اصطلاح امروز نمیتواند, قرینه بر تفسیر حدیث باشد. ابن منظور در لسان العرب پیرامون توضیح (قرن) نوشته است: قرن نسلی را میگویند که پس از نسل دیگر میآید و در مقدار فاصله زمانی این دو فصل, نظرات متفاوتی هست؛ مانند: ده سال, بیست سال, سی سال, شصت سال, هفتاد سال, هشتاد سال. در نهایه ابن اثیر آمده است: (قرن, به معنای مردم یک زمان بوده و از ماده (اقتران) گرفته شده است. گواه بر اینکه (قرن) به معنی مردم یک زمان است, شعر شاعری است که چنین سروده: اذا ذهب القرنُ الذی انت فیهم • وخُلّفت فی قرنٍ فانت غریبٌ. یعنی: هرگاه مردمی که تو در میان آنها هستی بروند و تو در میان مردمی دیگر بمانی, در این هنگام غریب هستی.)[9] ابن حجر عسقلانی, احمد بن علی, فتح الباری شرح صحیح البخاری, ج 7, ص 5, باب فضائل اصحاب النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم.
دیدگاه ابنحجر
ابن حجر عسقلانی در تفسیر حدیث (خیر القرون...) قرن را به معنای مردم یک زمان تفسیرکرده است: (القرنُ: اهلُ زمانٍ واحد متقارب اشترکوا فی امرٍ من الامور و یقال: انّ ذلک مخصوصٌ بما اذا اجتمعوا فی زمان نبیٍّ او رئیس یجمعهُم علی مله او مذهبٍ او عملٍ, و یطلق القرنُ علی مدهٍ من الزمان:
[10] ابن حجر عسقلانی, احمد بن علی, فتح الباری شرح صحیح البخاری, ج 7, ص 5, باب فضائل اصحاب النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم.
قرن, مردم یک زمان را میگویند که در کاری از کارها با هم شریک باشند و گاهی به مردمی میگویند که در زمان یک پیامبر یا رئیس باشند که آنها را بر یک روش یا مذهب یا کاری متحد سازد و قرن, گذشته از مردم, بر خود زمان نیز گفته میشود.) سپس با یک محاسبه خیالی, کوشیده مدت قرن را صد سال معرفی کند تا سیصد سال اول تاریخ اسلامی را شامل شود.[11] ابن هشام حمیری, عبدالملک, السیره النبویه, ج 3, ص 346.
او گفته است چون یک نفر از صحابه به نام ابوالطفیل پس از صد سال از هجرت درگذشته است, پس عصر صحابه را باید صدسال دانست؛ اما ملاک, عمر بیشتر صحابه است, نه فرد نادر آنها که در هفتاد سالگی درگذشتهاند. خود او هم معتقد است: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.مخالفت حدیث با واقعیت
یادآور میشویم با اختلاف زیادی که در مدت (قرن) است, نمیتوان آن را به صد سال تفسیر کرد. از این گذشته, قرآن بهترین مدرک است که هرگز قرن را نه به معنی صدسال, بلکه مردم یک زمان دانسته است و حداکثر مدت عمر مردم یک زمان را هفتاد سال حساب میکنند, نه بیشتر. فرض کنیم مقصود همان سیصد سال اول است؛ اکنون میپرسیم چگونه میتوان آن سه قرن را, شریفترین قرنها خواند در حالی که آنچه اهل حدیث, بدعت میخوانند, همگی در همان صد سال نخست یا کمی بیش از آن بوده است؟
ظهور (خوارج) در سال 39 ق آغاز شد و بعداً هم ادامه یافت و بعد به فرقههای گوناگون تقسیم شدند. پایهگذار (مرجئه) حسن بن محمد حنفیه است که در اواخر قرن نخست درگذشت, هرچند (ارجا ) در طول زمان معانی مختلفی به خود گرفته است. (تفکر قدری) از معبد بن عبدالله جهنی بصری, متوفای 80 ق, آغاز شد. پس از او پرچم (قدریه) را غیلان بن مسلم دمشقی به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آویخته شد. (تفکر معتزلی) در سال 105 ق پیریزی شد؛ آنگاه که واصل بن عطا از مکتب استادش, حسن بصری جدا شد و اعتزال را پیریزی کرد. حال که اکثر مذاهب و فرقههایی که از نظر (سلفیه) باطل هستند, در آخر قرن اول و اوایل قرن دوم پدید آمده است, چگونه میتوان آن سه قرن را, (خیرالقرون) خواند؟ بهطور خلاصه باید گفت: حدیث (خیرالقرون) از دو نظر مخدوش است:
1ـ از نظر تفسیر کلمه (قرن) به صد سال و کلیه کسانی که در این سه قرن میزیستهاند.
2 ـ از نظر واقعیت